نمی دونم چرا هرشب به تو من مبتلا می شم
شب ها با گریه می خوابم سحر با گریه پا می شم
نمی پرسی هنوز گاهی بگو دلواپست هستم
یه عمری گفتمت هرگز ولی حالا چرا می شم
شدم بم زلزله ویرون غم و دلواپسی ماتم
از این پس لرزه ها آخر همین روزها فنا می شم
بزار تا گل فروشی هست همین روبان آبی رو
ته ش گل های بازاری شقایق من کجا می شم
یه عمری ما دوتا باهم
کشیدیم رنج بی حاصل
بزن رو صورتم سیلی
مثه امواج این سا حل
درود.
با احساس سروده اید.
مانا باشید.
زیبا و غمگین
سلام مجتبی عزیز
بسیار زیبا ودلنشین بود
به دل میشنه عزیز